ورقپارههای تقویم سنگیناند، کلمنتاین، به قدر گذر سالیان... خسته ترینم.......
برچسب : نویسنده : lachute بازدید : 37 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 22:43
داشتی از بیکاری دیوانه میشدی، نمیدانستی چه کنی، پس به اغوایش تن دردادی، فریبش را خوردی، حالا که کارت تمام شده و دسترنجت، پس از آن همه عرقریزی، باد کرده و برگشتهای به همان نقطهی اول، میبینی که این دایره را پایانی نیست ــ تو مگر این چیزها را حالا بدانی...
خسته ترینم.......برچسب : نویسنده : lachute بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 22:43
برچسب : نویسنده : lachute بازدید : 32 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 22:43
به شیرعسل نمیخورد که چیزی را به یاد آدم بیندازد، به پوست پرتقال هم، اما به این شبهای بلند سرد چرا، به این شبها میخورد که آدم را یاد خیلی چیزها بیندازد، و من در شبی از این شبهای بلند سرد که شیرعسلم را میخورم و به جلزوولز پوست پرتقال روی بخاری دقت میکنم، به این میاندیشم که تداعی مادر کنایه است...
خسته ترینم.......برچسب : نویسنده : lachute بازدید : 22 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 17:15
حالا تو هی بگو مثل بچهها باش که در ساحل با ماسه قلعه میسازند و میدانند که چند لحظه بعد امواج چیزی از ساختههایشان باقی نخواهد گذاشت و باز هم جوری این کار را میکنند که گویی تا ابد دوام خواهد آورد، منی که تا حالا در ساحل با ماسه قلعه نساختهام، مثل آن بچهی اخمو و ترشرو رفتار خواهم کرد که منتظر است اولین موج اولین قلعهاش را نابود کند تا دیگر در ساحل با ماسه قلعه نسازد...
خسته ترینم.......برچسب : نویسنده : lachute بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 17:15
تمام جاذبه در این نهفته که رازی داشته باشی. چیزی که دیگرن را به کشف کردنش مشتاق کنی. متأسفم عزیزم، برهنه عاری از جاذبه است... خسته ترینم.......
برچسب : نویسنده : lachute بازدید : 17 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 17:15